احمدی‌نژاد و خامی مسلمانان   2010-10-15 20:07:19

با تماشای استقبال گرم مردم مسلمان لبنان از احمدی نژاد یاد خاطره‌ای از مصر افتادم.
اکتبر سال 2007 سفری دوهفته‌ای به مصر داشتیم، از همین سفرهای توریستی که یک هفته‌اش را در هتلی کناردریا به استراحت می‌گذرانند. آبهای نیلی رنگ دریای سیاه و صدای امواجی که عجله‌ای هم برای پخش شدن روی ماسه‌های ساحل ندارند و غروب آفتاب نارنجی رنگ و بزرگ خورشید آفریقا که گمان می‌کردی به یک نقاشی شگرف می‌نگری. جادویم کرده‌بود هرچند به اشتباه درست در همان روزها خواندن کتاب (بادبادک باز) را شروع کرده‌بودم که بغضی خفه‌کننده در گلویم افکنده‌بود، ولی لرزش آرام نسیم ملایمی که از سوی دریا می‌وزید و برروی پوستم جای‌پایی از نوازش بجا می‌گذاشت و سکوت جادویی سرزمین سحرآمیزو تاریخی مصر مرا گاهی از قصه‌ی پرغصه‌ی پسرک افغان جدا می‌کرد.
غروبی روی تخت چوبی کناردریا درازکشیده‌بودم که پسرک جوانی برای فروش ساعتی ماساژ از مهمانان خارجی به زبان آلمانی تقاضا می‌کرد سری به کلبه‌ی مشت ومالشان بزنند، از من پرسید از کجا می‌آیم و من جواب دادم از آلمان. دروغ هم نگفتم ولی او باورنکرد و گفت نه شما نگاهت شرقی است و من جواب دادم آری از ایرانم ولی مقیم آلمان و از آلمان آمده‌ام. به محض شنیدن واژه‌ی ایران از جاپرید و با هیجان گفت: ایران، احمدی نژاد، خدای من قهرمان ما مسلمانها احمدی نژاد، خدا حفظش کند. خوش به‌حالتان!!!
خوب خودتان را جای من بگذارید!!! دقیقه‌ای مات به او نگاه کردم، پسرک می‌رفت، دنبالش دویدم، صدایش زدم، برگشت و با چشمان سیاه درشتش به‌من خیره‌شد. پرسیدم: می‌دانی اگر احمدی نژاد رییس‌جمهور شما بشود چه اتفاقی می‌افتد؟ همینطور با چشمانی باز به‌من نگاه می‌کرد. گفتم. اول ازهمه تو کارت را ازدست می‌دهی از این هتلها هم دیگر خبری نیست چون توریستی نخواهد‌آمد و کاربی‌کار برای هموطنانت. ماساژبی‌ماساژ. منزوی می‌شوید، نفت هم که ندارید یعنی اوضاعتان خرابتر از ایرانیهاست،چه خاکی می‌خواهید برسرکنید. اسلام و قوانین اسلامی اگر قراربود معجزه کند برای ملت بدبخت و فلک‌زده‌ی مسلمان دنیا می‌کرد. جوانی عزیزم، برو بخوان. برو علاوه بر قران مقاله‌های روز دنیا را بخوان درمورد ایران بخوان، در مورد عربستان بخوان، در مورد دیگر کشورهای اسلامی بخوان. بخوان، بخوان. و طفلک رفت و دیگر ندیدمش. حتما با خودش فکرمی‌کرد کافری دیگر، مثل بقیه‌ی کافرها...
خوب یاد خودمان می‌افتم و به‌به و چه‌چه ما آن روزگاران که از مکتب کمونیست فقط برابری و مساواتش را می‌دیدیم و دیگرهیچ و حرف هر شوروی‌دیده‌ای را هم باورنداشتیم و چه خام بودیم. چه خام؟؟؟


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات